|
Tenth Engine Batch Of Ship Engineering وبلاگ گروه دهم مهندسی کشتی دانشگاه دریانوردی و علوم دریایی چابهار
| ||
|
چندیست که زندگی ام دو بخشی شده است. بخشی سرشار از هیاهو وتکاپو و قسمتی دیگر سکوت . . .اگرچه گاه گاه بخش دوم ناخودآگاه در بخش اول سرک می کشد. تا شاید فرصت بیابد و بتواند لحظه های تکاپو را آمیخته به چاشنی خودش بکند. . . . و من . . . . به نظاره نشسته ام و به رقابت این دو خیره گشته ام. تا که شاید یکی چیره شود، ضربتی بزند و دیگری را از صحنه محو کند. دوستی می گفت :سکوت وجود ندارد، دروغی بیش نیست،اصلن سکوتی نیست. ای دوست تو نیستی که ببینی این نیست چطور تمام لحظه های فوران را مرداب می خواهد. و این تعبیر فلسفیت تمام فلسفه ی مرا با برگ های پاییز دم خور کرد. و اگر هم بودی باز این حقیقت را منکر بودی. چرا که هستی تو، هستی نیستیان ویرانگر را در مرکز خورشید دفن می کرد. حالا من، همان زورق سرگردان در دریای سیاه،خسته و موج خورده می اندیشد که امتداد کدامین شعاع از دایره ی محاطش را انتخاب کند؟ موج های وحشی دریای سیاه هریک با نهیبی مهیب آرامش این زورق زخم خورده را مشوش می کنند. دورتر صدای خرده موج ها،هیاهوی پدرانشان را پررنگ ترمی کند.جیغ می زنند و می غرند.غافل از اینکه گوش من غرقه در نیل از صدای این موج های رنگارنگ پراست. لحظه ای فکری غریب زورق را در می رباید. به چیستی خودش مشکوک می شود.که اصلن چرا ؟ برای چه تک تک اتم های من باید تا همیشه سیلی های امواج را تحمل کنند؟ چه کسی مرا اسیر دست های آهنین آنها کرد؟ گاهی وقت ها که سبک بار ترم و بار کمتری روی گرده ام می گذارند، مهربانی نسیم را بهتر حس می کنم. آهان ! فهمیدم مشکل از کجاست! فهمیدم که نه . . . . به قول خود پدرسوخته اش " اورکا " . . . . "اورکا" . . . . ! ریشه ی مشکلات من همین ارشمیدس پدرسوخته بود.که با این قانون مضحکش رسما" به مردم حالی کرد که چطور مرا اسیر موج های طغیانگر کنند.خدا لعنتش کند. شاید اگر اینکار را نمی کرد حالا من قسمتی از بال های یک هواپیما و اصلن شاید قسمتی از یک سفینه ی فضایی بودم. حالا هم دیر نشده! انتقام خودم را از طبیعت و آن ارشمیدس نامرد می گیرم، به هیچ یک از این موج های وحشی گوش نمی سپارم،به هیچ شعاعی از شعاع های این دایره ی ظالم نخواهم رفت. چرا که دیروز سوال دخترکی از پدرش بیشتر به دلم نشست تا فریادهای نخراشیده ی دیگران ، که پرسید :پدر ! چرا کشتی پرواز نمی کند ؟؟؟ حالا تصمیم گرفتم آنقدر همین جا بمانم تا با لجاجتم طبیعت را وادار کنم به خواسته ام تن درنهد و مرا به آنچه میخواهم تبدیل کند نه آنچه می خواهند. و تو . . . . های تو . . . . دیدی که چطور سکوتت ما را به جنون کشانیده است ؟؟؟
فواد زال ....................بیست و سوم آبان ۱۳۹۲ کشتی داراب
[ چهارشنبه دوم بهمن ۱۳۹۲ ] [ ۷:۲۴ ب.ظ ] [ فواد زال ]
|
| |
| [ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] | ||