قالب وبلاگ


Tenth Engine Batch Of Ship Engineering
وبلاگ گروه دهم مهندسی کشتی دانشگاه دریانوردی و علوم دریایی چابهار 
نويسندگان

این روزها همه ی دریایی ها کم و بیش با کانال سی تایم و مطالب , تصاویر و ویدئوهای اون آشنایی دارین . کانالی که با احترام به مخاطب به بزرگترین کانال دریایی بدل شده.

شما هم به جمع دریانوردان و دریایی های مقیم سی تایم در تلگرام و اینستاگرام بپیوندید....

ورود به کانال سی تایم

https://t.me/seatime

 


موضوعات مرتبط: مهندسی کشتی، مهندسی دریا، مطالب جالب، اخبار دریایی، دانلود فایل، اخبار گروه 10
برچسب‌ها: سی تایم, دریانوردان, کاپتان کشتی, مهندس کشتی
[ جمعه هفتم مهر ۱۳۹۶ ] [ ۹:۲۳ ب.ظ ] [ شهرام هادی زاده ]

سانچی

از طرف تمام اعضای گروه دهم مهندسی کشتی دانشگاه دریانوردی چابهار ؛

حادثه ناگوار سانچی و عروج ملکوتی و قهرمانانه دریانوردان عزیز سانچی

را خدمت خانواده محترم این دریادلان تسلیت عرض می نماییم.


موضوعات مرتبط: اخبار دریایی
برچسب‌ها: سانچی ؛ نفتکش سانچی ؛ تصادف سانچی ؛
[ جمعه بیست و نهم دی ۱۳۹۶ ] [ ۶:۱۳ ب.ظ ] [ شهرام هادی زاده ]
⚜تا بحال فکرکردین چرا باید از دریانوردان تشکر کنیم؟ ⛵️ @Seatime ما باید از دریانوردان تشکر کنیم برای اینکه: دریانوردان چرخ اقتصاد جهانی رو میچرخونن! دریانوردان در این راه زندگی اجتماعی خودشون رو فدا میکنند! دریانوردان با بدترین شرایط آب و هوایی میجنگند! دریانوردان با عبور از منطقه دزدان دریایی و مناطق جنگی جون خودشون رو به خطر میندازن! دریانوردان با بدترین آسیب های سلامت جسمی و ذهنی روبرو هستند! دریانوردان با سختگیرترین قوانین؛ یعنی قوانین دریایی دست و پنجه نرم میکنند! دریانوردان همیشه و در هر لحظه در حالت آماده باش هستند! دریانوردان با این همه سختی و نبود شغل شون در لیست مشاغل سخت و زیان آور؛ دست از انجام وظیفه برنمیدارند! دریانوردان در کوچکترین فضا و با کمترین امکانات و وسایل ارتباط جمعی زندگی میکنند! دریانوردان گاهی اوقات با می مهری هایی از سوی ارگانی که در آن کار میکنند روبرو میشوند اما دست از انجام وظیفه برنمیدارند! باید از دریانوردان بخاطر تمام سختی هایی که برای رفاه و آسایش ما انسانها میکشند تشکر کرد....! 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 برترین مطالب دریایی در جمع خانواده دریایی ایران


موضوعات مرتبط: مهندسی کشتی، مهندسی دریا
برچسب‌ها: چرا باید از دریانوردان تشکر کرد
[ جمعه هفتم مهر ۱۳۹۶ ] [ ۹:۱۶ ب.ظ ] [ شهرام هادی زاده ]
"به بهانه ی روز جهانی دریانورد"

 

شاید گمنام ترین رده شغلی نسبت به جمعیت شاغل در آن دریانوردی باشد، با وجود اینکه روز جهانی دریانورد در تقویم های بین المللی وجود دارد اما هنوز در اکثر تقویم های ایرانی در روز 25 ژوئن یا چهارم تیرماه نامی از دریانورد برده نشده است و این کم لطفی هاست که ما را به گسترش ادبیات دریایی بیشتر ترغیب میکند.

برای ما دریانورد یعنی تمام آنهایی که در دریا شاغل هستند از افسران و ملوانان کشتی های تجاری گرفته تا حافظان مرزهای آبی همه و همه را در جمع دریانوردان پنداشته ایم آنها که خدا نان شان را در آب داده ست...!

دریانوردان همچون روح در پیکره ی اقتصاد و امنیت دمیده شده اند، نه دیده می شوند و نه تلاشی برای دیده شدن میکنند، از سر اخلاص کار میکنند تا ضامن امنیت و آبادانی این سرزمین باشند!

دریانورد ایرانی علی الخصوص دریانوردان تجاری ایران در سالهای اخیر با ناملایمات بسیاری دست و پنجه نرم کردند و گاهی سکوت شان از بی مهری ها چون فریادی در وجودشان فروخفت و نگذاشت دردهایش بر دردهای مردم جامعه اش افزون گردد

. دریانورد ایرانی گونه ی دردمندی از دریانوردان دنیاست که نه تنها سختی کارش با اما و اگرهای بسیاری روبرو است بلکه در عصر ارتباطات چنان با مشقت از روی کشتی ها با خانواده ارتباط برقرار میکند که گویی هرگز در این عصر زندگی نکرده است! تلوزیون ، رادیو ، ماهواره ، تلفن ، اینترنت و هر آنچه که شما از ارتباطات میدانید بر روی کشتی رنگ باخته است !

 

تلوزیون و ماهواره ای که گاه هست و گاه نیست؛ تلفنی که با تأخیرهای کلافه کننده و قیمت های بالا هرگز وسیله ارتباطی خوبی نبوده و اینترنتی که با وجود درخواست های مکرر کتبی و شفاهی دریانوردان ایرانی هنوز در حاله ای از ابهام قرار دارد.

 

ناخدا که دیگر آبی دریا موهایش را سفید کرده بود میگفت: "دلمان خوش بود خارجی ها، از ناوگان مان رفتند؛ گفتیم بچه های خودمان در رأس امور قرار میگیرند و گره گشای کار میشوند ؛ اما عده ای از آنهاکه از دریا دل بریدند ، دل از مهر همسفران شستند و چون #دردهایمان دیگر مشترک نبود بسان تیری در تاریکی از خاطرشان محو شد. ..!"


موضوعات مرتبط: مهندسی کشتی، مهندسی دریا، مطالب جالب
برچسب‌ها: به بهانه ی روز جهانی دریانورد
[ جمعه هفتم مهر ۱۳۹۶ ] [ ۹:۱۵ ب.ظ ] [ شهرام هادی زاده ]

-سلام. چیییطوری؟

-سلام و کوفت.خوبی؟

- من خوبم، تو خوبی؟

- ببین، تعارف رو بزار کنار، زنگ زدم بپرسم خوبی؟

-آره خوبم

-یعنی الآن خوب خوب خوب شدی؟

-آها ازون لحاظ میگی؟ آره بهترم ولی یکم پیوندم پرکار شده

-خوب این یعنی خوبی یا بدی؟

- ولش کن. ها، این یعنی خوب خوبم

-خوب خدا رو شکر.تازه رسیدم، فقط میخواستم ببینم بهتری یا نه، که خیالمو راحت کردی. من فعلن باید زنگ بزنم بخونه. سر فرصت با هم مفصل صحبت میکنیم.

سر فرصت

سر فرصت

سر فرصت و یه دل سیر صحبت

فرصتش کیه؟

این شد آخرین مکالمه توی سال 1395 و دیگه هیچ وقت فرصت نشد.

فروردین 1392 بود که مجید بناد بهم زنگ زد و خیلی ناراحت و از ته گلو گفت: محمدرضا رحیمی سرطان خون گرفته. تازه رسیده بودم ایران. تا وقتی زنگ نزدم بخش خون بیمارستان نمازی و با کلی عجز و لابه و التماس، اطلاعات محمدرضا رو از پرستارشیفت نگرفتم، باورم نشد.

خبر راست بود متاسفانه.فکر میکنم از نوع AML

 

 

 

 

-آقا چیف، من باید یه روز برم خونه.فقط یه روز.امروز صبح برم، فردا صبح برمیگردم.خواهش میکنم فقط یه روز.

-نه آقا جان نمیشه. بزار ده روز دیگه یا هفته ی دیگه اصلن یه هفته برو ولی الان نمیشه.

-جناب مهندس، فقط یه روز. بعدا ممکنه شرایطی پیش بیاد که تا یک عمر حسرت بخورم که چرا نرفتم.خواهش میکنم.وقتی برگشتم تا یه هفته duty همه رو میگیرم.

-باشه.نمیدونم چی شده که داری اینقد اسرار میکنی.اگه میتونی بری برو ولی امروز دریا خرابه و هیچ قایقی نمیاد سمت لنگرگاه.از طرفی حتما باید پس فردا کشتی باشی. حالاهر کار دوست داری بکن.

درست میگفت.دریا خراب بود و از شانس من هیچ قایقی قبول نمیکرد که بیاد .

ساعت 8 شب :

- علو عباس، یه دقیقه بیا دفتر من.

-بله مهندس درخدمتم.

- ببین یه قایق داره میاد سمت کشتی داره chief officer رو میاره.ولی من اصلا نمیتونم بزارم توی این شرایط بری و حتی شده بهت order  میدم که نری. اما .....


ادامه مطلب
[ شنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۵ ] [ ۱۲:۵۷ ب.ظ ] [ عباس رضاییان ]
 

انا لله و انا الیه راجعون

و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد که در سکونی آغازی بی پایان را می سراید.

درگذشت دوست و همکار عزیز٬ محمد رضا رحیمی را به خانواده گرامی آن مرحوم تسلیت عرض نموده

برای ایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت و

برای خانواده و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانیم.

[ سه شنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۵ ] [ ۸:۰ ب.ظ ] [ گروه 10 ]

خسته ام مثل مس منی (mess man) که هر روز بچه ها دیر میان غذا میخورن و ظرفاشونو میذارن و میرن...

خسته ام مثل پمپ منی (Pump man) که ساعت شده یه ربع به دوازده ظهر ولی ازبس خسته اس , نا نداره از پله های پمپ روم بیاد بالا...

خسته ام مثل جونیوری که تو اوپریشن میگه مهندس من همین پایین استندبای میمونم....

خسته مثل فورتی که پیوریفایر رو بسته ولی موقع تست میبینه بازم داره اُوِرفلو میده...

خسته مثل تِردی که چیف انجینیر مجبورش کرده دوتا دیزل رو الکی روشن بذاره...

خسته مثل سکندی که فیتر هیچی بلد نیست و دهنش از بس بالا پایین شده سرویسه (الانم نشسته نامه فیتر رو میزنه که پورت بعدی پیاده شه)

خسته مثل وایپری که از اطلس اومده , آخر پورت همه کَش ادوَنس میگیرن اما بهش چیزی ندادن, الانم از حرص داره محکم ماپ میزنه...!

 

متن از شهرام هادی زاده

[ شنبه بیست و نهم فروردین ۱۳۹۴ ] [ ۹:۲۰ ب.ظ ] [ سلمان ]
 

سیستم مانورینگ (Maneuovering Sys) کشتی وظیفه ی هدایت کشتی را برعهده داشته و نوعی تعامل بین افسران عرشه و مهندسین موتور به حساب می آید. این سیستم کنترل کننده حرکت کشتی به جلو و عقب (Ahead & Astern) بوده و توقف و سرعت دادن به کشتی از این طریق کنترل می شود.

سیستم مانورینگ در مواقع اظطراری _زمانی که سیستم در پل فرماندهی از کار بیافتد_ از موتور خانه کنترل میشود . در مقاله پیش رو به توضیح و تعریف اجزا و متعلقات سیستم مانورینگ پرداخته شده تا آشنایی بیشتری در این زمینه کسب کنید.

 

 

 

 سیستم مانورینگ maneuovering system

 

لینک دانلود مقاله :

 

http://s3.picofile.com/file/7510953866/Maneouvring_system.rar.html

 

 

[ چهارشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۳ ] [ ۱۲:۳۸ ق.ظ ] [ شهرام هادی زاده ]
همینجوری یهویی به ذهنم رسید یه سلامی به هم گروهی های گلم داشته باشم. 

گفتم یه حالی بپرسیم نگن فلانی یادش نیست گروه چندیه؟ آقا ما غلام بر و بچ گروه 10 خودمونیم.

امیدوارم هر کدومتون هر جا هستید ، خوب و خوش و سر حال باشید.

 

شاد باشید مث چابهار

[ جمعه بیست و یکم شهریور ۱۳۹۳ ] [ ۲:۹ ق.ظ ] [ مجید بخشی ]
سلام به همه ی دوستان از لنگرگاه

آخه خجالت نمیکشید همتون ایران تو خشکی٬ اونوخ من باید از چین وبلاگو آپ کنم

 

بچه کنکوریا خواهشا اینقدر الکی سوال نکنید٬ خوب وبلاگو بگردید توش جواب همه سوالاتونو پیدا میکنین

 

احتمالا آخر هفته دیگه میچسبیم به اسکله

عباس بالبوس بو کشتی سلام مخصوص بهت میرسونه

جمیعا خدا نگهدارتون

 

 

سلمان

فنگ چنگ - جنوب چین

۱۳ شهریور ۱۳۹۳

 

 wake me up, when september ends...

[ پنجشنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۳ ] [ ۶:۱۲ ب.ظ ] [ سلمان ]

[ یکشنبه هشتم تیر ۱۳۹۳ ] [ ۱۰:۳۷ ق.ظ ] [ سلمان ]

دوست عزیز و همکار گرامی

جناب آقای عباس رضاییان؛

 

ضایعه درگذشت برادر گرامیتان را خدمت شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض نموده، برای آن مرحوم مغفرت و علو درجات الهی و برای شما و بازماندگان آن مرحوم صبر جمیل و اجر جزیل از درگاه خداوند متعال مسئلت میداریم.

 

 

[ چهارشنبه بیست و هشتم خرداد ۱۳۹۳ ] [ ۳:۱ ب.ظ ] [ گروه 10 ]

سلام دوستان . قالب قبلی چندسالی برای ما خدمت کرد و همه باهاش خاطره داشتیم اما باید قبول کرد که دچار نقص هایی خصوصا در قسمت نویسندگان و دسترسی ها بود . این قالب رو چند وقت پیش پیداکردم و تغییراتی توش دادم تا به این شکل در اومد . نظراتتون رو راجع به قالب بگید تا بتونیم بهتر از اینها وبلاگ رو به نمایش بگذاریم.


 

پی نوشت : چند روزی هست که شاهد برخی حرف های خاله زنکی در وبلاگ هستیم , دوستان اگه اینجا میان دلیل بر باجنبه بودن شون هست ؛ لطفا خودتون رو بسنجید و بعد نظر بنویسید ؛ تا خون سید مرتضی هم بجوش نیاد!!!

[ چهارشنبه هفتم خرداد ۱۳۹۳ ] [ ۱:۱۳ ب.ظ ] [ شهرام هادی زاده ]

نیاز

- چرا بیدار شدی مامان؟ مگه نگفتم اگه دیر وقت از خواب بیدارشی آقا گرگه تو رو می خوره؟!

- آخه من تشنم مامان!

- بیا عزیزم آب بخور و فورا برو بخواب!

- اما من تنهایی خوابم نمی بره، عروسک هم برام نخریدی، من تنهایی می ترسم می خوام بیام پیش تو بخوابم.

- نه عزیزم امشب نمیشه برو بخواب فردا هرچی خواستی برات می خرم حتی عروسک!

- مگه دیشب نگفتی پول نداریم، از کجا میخوای برام عروسک بخری!

- تو به این چیزا کار نداشته باش برو بخواب.

- مامان بابایی از پیش خدا برگشته؟

- نه چطور مگه ؟ آخه من الان تو اتاق خوابت دیدمش!

- نه عزیزم من تنهام، بابات هم رفته پیش خدا هیچ وقت هم بر نمی گرده!

- برو بخواب این همه سوال نپرس عزیزم!

 

غلامحسن مرادی- 27 بهمن ماه 92- کشتی ایران فاضل

[ پنجشنبه یکم اسفند ۱۳۹۲ ] [ ۲:۲۶ ق.ظ ] [ غلامحسن مرادی ]
دیگه وقتی غلام حسن و فواد زال و سلمان تازری و امین نعمتی و مجید بناد و شهرام و سید مرتضی و شهاب و سینا و حسن شهرابادیو مهدی نیکبخت  و سهیل  و  امیر سجادی و اصغرجمشیدی و محمد توپوله شاه دادماد  و حامد لعل و امیر توکلی و فرزین و یوسف و ... و اره اوره و شمسی کوره و .... خلاصه هر کی رسیده میره چین، چرا من نرم؟

کشتی "ایران حسابی" اول مالزی بعدشم dock چین. اگه خدا بخواد و ویروسه ساختگی هم بزاره برا اولین بار شرقه آسیا....

خداحاقظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظ...


[ جمعه بیست و پنجم بهمن ۱۳۹۲ ] [ ۷:۲۸ ب.ظ ] [ عباس رضاییان ]
سلام همه دوستان عزیز

 به قول عباس کچل  یه عده هستن اصلا وبلاگ نمیان یه عده هم خیلی اکتیو هستن که دمشون گرم منم از اونام که نه اینطرفی هستم نه اونطرفی اما همیشه وبلاگ سر میزنم !!!!!  اما حالا هم دیگه خونم به جوش اومد دیگه با کلی فک کردن و ازمون و خطا یوزر پسوورد وبلاگمو پیدا کردم که فقط اینو بگم که مواظب خودتون باشید نه شرکت های درست وحسابی داریم نه بیمه های کاملی نه قانون منسجمی واسه دریانوردی و از همه مهمتر سلامتی که به خطر میافته و خیلیاش غیر قابل جبرانه و با هیچ بیمه و قانونی دردش اروم نمیشه.

  واقعا باعث ناراحتیه که وبلاگ پر شده از حوادثی که رو کشتی واسه بچه ها اتفاق افتاده البته اینو هم بگم که این آتیشا از گور اون کچلی بلند میشه که ویروس حادثه با خودش اورد قاطی بچه ها!!!!!!!!!!!!!!!!


یه آمار هم  بدم که همین دیروز از کشتی نوح پیاده شدم ممد ایزانلو و فرزین هم اونجا بودن که هنوز هم هستن...


به امید دیدار همه بچه های گروه 10

[ چهارشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۲ ] [ ۱:۲۲ ق.ظ ] [ صالح قربانی ]

همکارای محترم

هم گروهی های عزیز

از دی ماه 1387 که اولین روزای تشکیل وبلاگ بود تا الآن، خیلی ها اصلن یه بار هم مطلب نذاشتن اما ایمان دارم، ایمان دارم که اکثرمون هر چند مدت یه بار حتمن یه سر به وبلاگ میزنن تا از حال هم خبر دار بشن.

 

وقتی توی بیمارستان بندرعباس بستری شدم، روز اول گوشی fitter هندی رو گرفتم و فقط به دو تا از بچه ها پیام دادم قضیه رو بهشون گفتم که اگه اتفاقی افتاد در جریان باشن...اما از روز دوم که گوشیم به دستم رسید کم کم بچه ها زنگ میزدن و حالم می پرسیدن...

به خانواده چیزی نگفتم چون نمیخواستم این حال بدمو ببینن

من که توی اون شرایط هیچ چی نداشتم، هیچ چی،هیچ چی بجز درد...

شب که میخواستیم بخوابیم، فکره فردا صبح که باید  پانسمان رو عوض می کردن خواب از سرمون میپروند. صبح که میشد هی خدا خدا می کردیم که ما اتاق آخر باشیم که میریم برا شست شو، شروع درد زمانی بود که بیماربر میومد داخل اتاق با یه صندلی چرخ دار...

.

.

.

.

از اتاق شست و شو که بر میگشتیم شروع در بود و داد و بی داد  "پرستار"... "پرستار"... گفتن و موسکن و خواااااااااااااااببببببببببببب......

 

اما توی اون شرایطی که به خانواده هم نمیشد اطلاع داد یه چیز بود که باعثه دلگرمی میشد:

وقتی بچه ها یکی یکی زنگ می زدن و سر سلامتی میدادن و هرطوری بود ما رو می خندوندن و برا یه لحظه هم که شده دل ما رو شاد می کردن.اوج مردونگی زمانی بود که بچه ها از پادگان حسن رود یواشکی زنگ می زدن جویای احوال میشدن.بچه های deck24 که شاید خیلی هم با هم در تماس نبودیم ولی معرفت می ذاشتن...

اما روزیکه سینا مرزبان اومد پیشم، روزی که محمد ابراهیمی اومد ملاقات، دیگه داشتم بال در می آوردم.روحیم عوض شد. بعد از رفتن محمد تپل بود که هوایی شدم و زنگ زدم خونه و همه چی رو گفتم...

 

هم کار محترم

هم گروهی عزیز

من دوست ندارم وبلاگ رو بکنم صفحه حوادث

اما با یه پیامک از کسی چیزی کم نمیشه

امیر محمد شریفی،امیر بشکه یا همون امیر تپله خودمون، روی کشتی براش حادثه پیش اومده و از ناحیه سر مصدوم شده. من که باهاش تماس گرفتم نمیتونست صحبت کنه و فعلن اوضاعش خوب نبود

مهم نیست چه زمانی و کجا، این مطلب رو میخونین اما 

یه پیامک از کسی چیزی کم نمیکنه ولی میتونه یه امید باشه برا یه نفر

09127023324

09388651204

[ چهارشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۲ ] [ ۹:۵۱ ب.ظ ] [ عباس رضاییان ]

دانیال هم چنان می خندد


سلام

با خبر شدیم که سید دانیال روی کشتی "دنا" بوده و دچار حادثه سوختگی از ناحیه پا شده

اما خدا رو شکر سوختگی سطحی بوده و دانیال الان مشکلی نداره با اون چهره شاده همیشگیش در راه خونست



[ جمعه یازدهم بهمن ۱۳۹۲ ] [ ۹:۵۲ ق.ظ ] [ عباس رضاییان ]

متاسفانه محمدرضا دوباره بستری شد

[ سه شنبه هشتم بهمن ۱۳۹۲ ] [ ۱۲:۱۲ ق.ظ ] [ عباس رضاییان ]

رحیمی دوباره مرخص شد

باور کنید بار اولی که دیدمش اگه نیاز به روحیه نداشت، گریه میکردم

خدا شاهده فقط مجبور بودم برای حفظ ظاهر خودمو شاد نشون بدم


خیلی زجر آور بود، دو هفته قبلش محمد رضا رو دیده بودم اما انصافن بعد از این دو هفته خیلی لاغر شده بود... خیلی....

زجر آور تر این بود که هی جلوم درد می کشید و داد میزد و من فقط می تونستم پرستار رو صدا کنم که بهش مسکن بزنن

 

اما زجر آور ترین لحظه، روز آخری بود که داشت مرخص میشد

 

ممدرضا از درد به خودش می پیچید و منم دیدم اصلن از عرف و عادت و هرچیزی بگذریم، حتی از نظره شرعی هم مشکل داره که مثه آدم وایستیم و هیچ کاری نکنیم.

طبق معمول اون حسه زیبای درونیم گل کرده بود و تازه شروع کردم به کاشت و برداشته موجودی به نام ککوووووخخخخخخخخخخخخخخ....

 

-        عباس درد درمممم

-        درد دری، یا داری؟

-        عباس تو رو خدا همه چیز رو به شوخی نگیییییییییییییر... وااااااااااااااایییییییییییی...

هی اون درد میکشید هی منم اینطوری باهش همدردی میکردم.این ابراز هم دردی های من با ممد رضا تا اونجایی ادامه داشت کههههه:

خدا شاهده گوشی که دستش بود رو پرت کرد به سمت من بیچاره

  گوشی خورد زمین و هفت هشت ده تا تیکه شد و بعدش شروع کرد از تهه کله داد زدن....

-        عباس برو  بیروووووووووووووون...

(یسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

حالا شد....همینو میخواستم)

منم فقط گوشی رو از رو زمین جمع کردم همونطوری که خنده های سرشار از کوخخخ روی لبم بود، هراسون از در اومدم بیرون، پرستارا ریخته بودن پشت در:

-        چی شده ؟

-        بابا این حالش بده داره پاچه می گیره یه مسکن بهش بزنید تو رو خدا...

-        آقا تازه بهش زدیم

-        نه بابا خیلی حالش بده وحشی شده

هر طوری بود قضیه رو ماسمالی کردیم و با کلی ترس و لرز پشته سره خانوم پرستار یواشکی، دوباره رفتم داخل:

-        آقای رحیمی چیه؟ چی شده؟

-        درد درم خانوم پرستار

-        ای وای چرا سرومتو کشیدی؟

بازم من نتونستم خودمو کنترل کنم:

-        آره خانوم پرستار اونقد دست و پا زده که در اومده، بخاطر همینه که در داره...

-        عباس خفه شو برو بیروووووووووووووووووون....



آره دیگه.... باور کنید من از جونم برا حفاظت از این گونه ی در حال انقراض، مایه گذاشتم

اینم عکس موقعه مرخص شدنش



با آرزوی زندگی سرشار از خوشی برای حاجی عزیز گروهمون...

این عکس رو معدود افرادی که به عروسی دعوت شدن، با داماد گرفتن

(از اونجایی که تمام حضار توی این عکس متاهلن،نتیجه میگیریم که سهیل فقط متاهلا رو دعوت کرده)

[ یکشنبه ششم بهمن ۱۳۹۲ ] [ ۱۱:۵۵ ق.ظ ] [ عباس رضاییان ]

يكي بود ، يكي نبود ، غير از خدا هيچكي نبود ، زير گنبد کبود دو تا دوست به اسم آريوگر و اسميرنف براي خودشان زندگي ميكردند.

آريوگر استعدادهاي فكري زيادي داشت اما اسميرنف بيش از آنكه باهوش باشد ، محجوب و سر به زير و ضعيف النفس بود اولي حراف و خوش بيان ، دومي ، آرام و کم سخن .روزي آن دو را سفري با قطار پيش آمد که طي آن سعي داشتند زني جوان را به دام افكنند. آريوگر که کنار زن نشسته بود ، مدام زبانبازی ميكرد و يكبند قربان صدقه ي او ميرفت اما اسميرنف که مهر سكوت بر لب زده بود ، مدام پلك ميزد و از سر حرص و حسرت ، لبهاي خود ر ا مي ليسيد. آريوگر در ايستگاهي به اتفاق زن جوان ، پياده شد و تا مدتي دراز به واگن باز نگشت. وقتي هم که مراجعت کرد ، چشمكي به اسميرنف زد و با زبانش صدايي در آورد که شبيه به بشكن بود. اسميرنف ، با حقه و حسد پرسيد: برادر j, در اين جور کارها مهارت عجيبي داری .راستي چطور از عهده اش بر مي آيي؟ تا پهلويش نشستي ، فوري ترتيب کار را دادي تو آدم خوش شانسي هستی ...

آریوگر گفت:تو هم مي خواستي بيكار ننشيني سه ساعت تمام همانجا نشستي و لام تا کام نگفتي و بر و بر نگاهش کردي مثل سنگ ، لال شده بودي.

نه برادر! در دنياي امروز از سكوت ، چيزي عايد انسان نميشود! آدم ، بايد حراف و سر زباندار باشد! ميداني چرا از عهده ي هيچ کاري برنمي آيي؟ براي اينكه آدم شل و ولي هستي .

اسميرنف ، منطق دوست را پذيرا شد و تصميم گرفت اخلاق خود را تغيير بدهد.بعد از ساعتي بر حجب و کمرويي خود فايق آمد ، رفت و کنار

مردي که کت و شلوار سرمه اي رنگ به تن داشت ، نشست و جسورانه باب گفتگو را گشود.همصحبت او مردي بس خوش سخن و اهل مجامله از آب درآمد و در دم ، باراني از سؤالهاي مختلف ، به ويژه در زمينه ي مسايل علمي ، بر سر او باريد

می پرسيد که آيا اسميرنف از زمين و از آسمان خوشش مي آيد يا از قوانين طبيعت .و اینکه از زندگي مشترك جامعه ي بشري ، احساس رضايت ميكند؟ به طور ضمني درباره ي آزادانديشي اروپاييان و وضع زنان امريكايي نيز سؤالهايي آرد.

اسميرنف که بر سر شوق و ذوق آمده بود با رغبت و در عين حال با شور و

هيجان ، پاسخهاي منطقي ميداد.اما باور کنيد هنگامي که مرد سرمه اي پوش در يكي از ايستگاه ها بازوي او را گرفت و با لبخندي موذيانه گفت : ((همراه من بياييد))سخت دچار بهت و حيرت شد! به ناچار همراه مرد سرمه اي پوش از قطار پياده شد و از آن لحظه ، چون قطره آبي که بر خاك تشنه لب صحرا چكيده باشد ، ناپديد شد.دو سال از اين ماجرا گذشت.

بين دو دوست ، بار ديگر ملاقاتي دست داد.

اسميرنف ، رنگ پريده و تكيده و نحيف شده بود ، پوستي بر استخوان.

 

آريوگر متعجبانه پرسيد:کجاغيبت زده بود برادر؟

اسميرنف به تلخي لبخند زد و رنج هايي را که طي دو سال گذشته ، متحمل شده بود ، براي دوست خود تعريف کرد.

مي خواستي حرفهاي زيادي نزنی!مي خواستي وراجي نكني! مي خواستي مواظب حرف زدنت ميشدي! مگر نشنيده اي که زبان سرخ ،سر سبز ميدهد بر باد؟ آدم بايد زبانش را پشت دندانهايش حبس کند.

آنتوان چخوف

 

[ چهارشنبه دوم بهمن ۱۳۹۲ ] [ ۸:۴۴ ب.ظ ] [ فواد زال ]

چندیست که زندگی ام دو بخشی شده است. بخشی سرشار از هیاهو وتکاپو و قسمتی دیگر سکوت . . .اگرچه گاه گاه بخش دوم ناخودآگاه در بخش اول سرک می کشد. تا شاید فرصت بیابد و بتواند لحظه های تکاپو را آمیخته به چاشنی خودش بکند. . . . و من . . . . به نظاره نشسته ام و به رقابت این دو خیره گشته ام. تا که شاید یکی چیره شود، ضربتی بزند و دیگری را از صحنه محو کند.

دوستی می گفت :سکوت وجود ندارد، دروغی بیش نیست،اصلن سکوتی نیست. ای دوست تو نیستی که ببینی این نیست چطور تمام لحظه های فوران را مرداب می خواهد. و این تعبیر فلسفیت تمام فلسفه ی مرا با برگ های پاییز دم خور کرد.

و اگر هم بودی باز این حقیقت را منکر بودی. چرا که هستی تو، هستی نیستیان ویرانگر را در مرکز خورشید دفن می کرد.

حالا من، همان زورق سرگردان در دریای سیاه،خسته و موج خورده می اندیشد که امتداد کدامین شعاع از دایره ی محاطش را انتخاب کند؟ موج های وحشی دریای سیاه هریک با نهیبی مهیب آرامش این زورق زخم خورده را مشوش می کنند.

دورتر صدای خرده موج ها،هیاهوی پدرانشان را پررنگ ترمی کند.جیغ می زنند و می غرند.غافل از اینکه گوش من غرقه در نیل از صدای این موج های رنگارنگ پراست. لحظه ای فکری غریب زورق را در می رباید. به چیستی خودش مشکوک می شود.که اصلن چرا ؟ برای چه تک تک اتم های من باید تا همیشه سیلی های امواج را تحمل کنند؟ چه کسی مرا اسیر دست های آهنین آنها کرد؟ گاهی وقت ها که سبک بار ترم و بار کمتری روی گرده ام می گذارند، مهربانی نسیم را بهتر حس می کنم.

آهان ! فهمیدم مشکل از کجاست! فهمیدم که نه . . . . به قول خود پدرسوخته اش " اورکا " . . . . "اورکا" . . . . ! ریشه ی مشکلات من همین ارشمیدس پدرسوخته بود.که با این قانون مضحکش رسما" به مردم حالی کرد که چطور مرا اسیر موج های طغیانگر کنند.خدا لعنتش کند. شاید اگر اینکار را نمی کرد حالا من قسمتی از بال های یک هواپیما و اصلن شاید قسمتی از یک سفینه ی فضایی بودم.

حالا هم دیر نشده! انتقام خودم را از طبیعت و آن ارشمیدس نامرد می گیرم، به هیچ یک از این موج های وحشی گوش نمی سپارم،به هیچ شعاعی از شعاع های این دایره ی ظالم نخواهم رفت. چرا که دیروز سوال دخترکی از پدرش بیشتر به دلم نشست تا فریادهای نخراشیده ی دیگران ، که پرسید :پدر ! چرا کشتی پرواز نمی کند ؟؟؟

حالا تصمیم گرفتم آنقدر همین جا بمانم تا با لجاجتم طبیعت را وادار کنم به خواسته ام تن درنهد و مرا به آنچه میخواهم تبدیل کند نه آنچه می خواهند.

و تو . . . . های تو . . . . دیدی که چطور سکوتت ما را به جنون کشانیده است ؟؟؟

 

فواد زال  ....................بیست و سوم آبان ۱۳۹۲

کشتی داراب

 

[ چهارشنبه دوم بهمن ۱۳۹۲ ] [ ۷:۲۴ ب.ظ ] [ فواد زال ]

مژده ...................................غضنفر

نه ببحشید !! خدا لعنت کند این غلامحسن پست فطرت را که این لفظ قبیح  (مژده ....غضنفر) را بر سر زبان آتشین ما جاری ساخت.

اکنون در ظل توجهات حضرت حق باید خدمت دوستان، آشنایان، همگروهیان ارجمند، دانشجویان بورسیه، غیر بورسیه و غیره و ذلک عرض با نرخ مبادله ای بکنم که .....که ...... که ...

حاج سهیل ملعون.......................و .....................حاجیه عروس خانوم

بله دوستان! منظور ما در ابیات بالا همین بود که حاج سهیل رو بالاخره شوهر دادیم و فرستادیمش خونه ی بخت! اونم با چی؟ با اسب سفیدو!!! بلکه درس عبرتی شود برای دوستان ! ! ! تا دیگر به راه این ملعون نروند و اعمالی چنان پلیدانه مرتکب نگردند. چنان که او کرد....

فقط من در شدت زرنگی این عزیز از دست رفته هنوز مات و مبهوتم که چطورطی یک حرکت گازانبری نیمی از دین خود را کامل کرد!!؟؟؟ امیدواریم با بهره گیری از تجارب این حرکت نیمه های دوم، سوم و سرانجام چهارم دین خود را به کمال برساند و با برقراری حکومت عدالت بین این نیمه ها ،به سر و سامانی برسد!!

باری کلا به گاز انبر بدستان !!!!

 

امضاء : یکی ازمعدود به عروسی دعوت شده گان، در عروسی شرکت نکرده ی، خیلی از این واقعه خوشحال مقیم محمودآباد

 

[ شنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۲ ] [ ۱:۹ ق.ظ ] [ فواد زال ]

اعوذ با... من عباس رجیم

    خوب وقتی یه کچل ادبار بیاد شر و ور بنویسه ما بر خود تکلیف می بینیم  لقای صغری را به عطایش ترجیح داده و این ماه عسل کبری را کوفت و زهرمار کرده و به صغری تبدیل کرده وصغری را هم به شیدا،ویدا وندی بسپاریم و از نو خدمت به ملت را از سر گیریم.......

    شایان ذکر است که همینجا اعلام کنم دوست عزیز عمروعاص جان خاک بر سرت!! گی ام بارت نی....در زمان غیبت همایونی ما، این کچل روهم نتونستی کنترل کنی.....

   اما اسبق جان عزیز دلم، خوشکلم، کچلم....شما که این همه شر و ور تحویل جامعه دادی... نمیدانم چرا ازخاطرات بلغارستااااااااااااااااااان عریضه ای نداری؟ می گفتی قیمتها هم که بالا بوده!!!! لعنت به این تورم که ول کن ما نیست وبرادران دینی ما را همه جا مورد عنایت قرار میدهد!! شنیدم قیمتها طوری بالا بوده که به نان خشکی قناعت می کردی!!! و از ترس کفار، اسلام را شبانه و باقدرت هرچه تمام تر در خانه های کفار بلغاری گسترش داده ای... ما که نتوانستیم جمال منور شده ات را ببینیم اما شنیده ایم نور حقانیت و اسلام بر چهره ی دلربایت وزیدن گرفته و20سال جوان گشته ای!! وحالا به خود قغقغقغقرهههههه شده ای و آسمان وریسمان می بافی....وخاطرات سلمان ومیششم را برای ما تفت می دهی و.وجنراتور اوورال می کنی و... جنراتور بخورد در فرق سر کچلت حالا برای ما گزارش کار غلط می دهی و مهمل می بافی....

    شنیده ایم رفته ای پا بوس آقا!!! این آقا نه اون آقا -امام رضا- خوب تمرکز کن ودعا کن شاید یک بار برای همیشه آدم شدی!!هرچند که برخلاف خیلی ها معتقدم تنها غیرممکن نیست که غیرممکن است بلکه آدم شدن تو هم غیر ممکن است.....

 

 

وسلام علیکم ورحمت وبرکات نیمه مجمل

برادر بسیجی انگلیس

پس از202روز غیبت صغری

 

 

 

[ جمعه سیزدهم دی ۱۳۹۲ ] [ ۳:۳۹ ق.ظ ] [ برادر انگلیس ]

-        تو اینجا چیکارمی کنیییییییییی؟

-         هههههههههههه هههه هههههههههههههههه اوهوم اوهوم اوهوم

از فرطه خنده، به سرفه افتادم دیگه نمی تونستم خودمو کنترل کنم. می تونستم دندونای سلمان رو بشمارم، از تعجب دهنش وا مونده بود

-         بابا تو از جونه من چی می خوای؟ نمیخوای دست از سره من برداری؟

صدای خنده من دیگه خیلی بلند شده بود

-         واییییییییییییی هه هه هه هه هه.....


سلمان به خیاله خودش یواشکی رفته بود کشتی و به کسی هم نگفته بود کجاست که چند ماه با خیاله راحت زندگی کنه، اما بیچاره وقتی منو توی کشتیشون جلوی دره engine room  دید دیگه کم مونده بود خودشو بزنه به در و دیوار.

-         بابا ولم کن دست از سرم بردار

-         بیا وایستا... هه هه هه هه ...

خلاصه پشت سرش رفتم و بزور رفتم کابینش و  کلی نشستیم اونجا و اذیتش کردیم تا خلقش باز شد و راضی شد یه عکس با ما بگیره


اومدیم کشتی، گفتن فردا قراره یه فورته دیگه هم بیاد اینجا یه چند روز اینجا بمونه، بعد از چند روز  ترنسفر بشه، حالا کی بود؟


بله... آقا میشم....


آقا وسطه خلیجه عدن کشتی slow down داد و بعدشم  stop ، اطرافمونم پر از قایقای مشکوک، آلارمه امرجنسی هم بصدا دراومده بود، همه جمع شده بودن توی اemergency station ، سربازا هم داشتن شلیک میکردن. بعد از دو سه ساعت که وضعیت عا دی شد رفتم پیشه میشششششم دیدم طرف انگار نه انگار، نه صدای surg نه صدای emergency alarm و حتی صدای شلیک هم بیدارش نکرده بود

وخییییییی یرههههههه


از کانال سویز گذشتیم و دریای مدیترانه و دریای اژه و کاناله داردانل و دریای مرمره و کانال استامبول و دریای سیاه و....



-         خوب آقا  کله بارگیری ما چند روز طول می کشه؟

-         شما چهل هزار تن بیشتر بار ندارید. چهار روزه تمومه.

-         جدی؟ ای بابا چقدر کم. خوب دیگه مجبوریم دیگه.باشه. شروع کنید.

-         باشه.آقااااااااااااااا  بچه ها شروع کنید....

واااااااایییی یه تیکه ابر داره از اونطرفه کاناله سوز میاد ببند دره انبار رو... ببند...

خلاص دو روز بارگیری تعطیل

بعد از دو روز:


-         بچه ها شروع کنیییییید...


آقااااااا صبر کنییید، هوا شناسی اعلام کرده از فردا به مدته سه روز برف میاد

ببند دره انبار رو ... ببند.....

 دوباره سه چهار روز دیگه

خلاصه با کلی عشوه ناز انبار های ما رو پر کردن و کشتی آماده رفتن شد :

-         خوب حاجی، ما می تونیم بریم؟

-         بله قدمتون برچشم، خوش آمدین، بازم پیشه ما بیاید.الآن تماس میگیرم با port control که یه pilot بفرستن.

علو... پورت کنترل... یه پایلوت بفرستید...چچچچیییی؟

-         آقا شما نمیتونید برید

-         آخه چرا حاجی؟

-         میگن سرعته باد حدوده 7 نات هست، توی این سرعته باد ما اجازه نمیدیم کشتی از اینجا جدا بشه، خطر داره.

-         بابا من فوت کنم میشه 7 نات.شما سمته چین نرفتی مگه؟ اونجا اگه سونامی هم بیاد، یه دفعه یه قایق کوچیک از زیره آب میاد بالا میگه من پایلوتم، بعدشم کشتی رو می بره داخل. این سوسول بازیا چیه؟

-         همینه که هست. این قانونه ماست

 

خلاصه اینطوری شد که ما علی رغمه میله باطنیمون یه دو هفته ای اونجا موندیم

اما....

اما توی مسیره برگشت

دوباره بعد از کاناله سویز ماجرا ها شروع شد...

ژنراتوره شماره ی دو باید کلن اورهال کنی آقا فورت

بسم الله...


اول یه روز کله اتصالاتش رو باز کن



خوب چن روز وقت بزار و اینه رو بیار بیرون

دوسه روز هم و قت میبره که همه رو از هم جدا کنی و چکشون کنی


خیلی خوب حالا gauge رو بیار و یه clearance  بگیر....



چچچچییییییییییی؟

پیستون اذیت می کنه؟


بعد از این همه زحمت حالا داره اذیت میکنه؟ برش دار پرتش کن بیرووون محکم



ما شاالله.... زور بزن هاععععععععععععععععععععع



محکم تر افرییییییییییییییین

محکمممممممممممممممممممم....







-         آقا فورت، الآن رسیدیم ایران شما هم خسته هستی برو یه چند ماهی استراحت کن..

-         نه آقا چیف، من خسته نیستما... می خواین ژنراتورای یک و سه رو هم کلن بریزم پایین

-         چچچی؟ نه... نه... اونا هییییییچ مشکلی ندارن خیالت راحت باشه. جان من فقط برو...

[ دوشنبه نهم دی ۱۳۹۲ ] [ ۱۱:۴۶ ب.ظ ] [ عباس رضاییان ]
   ........   مطالب قدیمی‌تر >>

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

این وبلاگ توسط تمامی بچه های گروه 10 مهندسی مکانیک کشتی دانشگاه دریانوردی و علوم دریایی چابهار اداره می شود و خاطرات این گروه باحال در آن ثبت می شود.


گروه ۱۰ نود دریادل مست                                  
تمام بچه ها یک دل و یک دست

گروه 10نود مرد دلاور                                    
همیشه شاد و شنگول-می تو ساغر

گروه ۱۰ هوادار  صداقت                                  
همه دریادل و اهل رفاقت

گروه ۱۰ نماد سربلندی                                     
مگه میشه به engine دل نبندی

گروه ۱۰ هزاران راز داره                                
همیشه عیش و نوش و ساز داره

گروه ۱۰ کلاسش ملتو  کشت                              
قشنگه اتحادش مثل یک مشت

گروه ۱۰ همیشه یکه تازه                                   
در  صلح و رفاقت بازه بازه

گروه ۱۰ تمنای  غروره                                     
سر  کل کل یه راهه بی عبوره

بروی صفحه ی تاریخ نوشته                               
گروه ۱۰ رییس خوابگاه هشته

یا حتی روی بال صد فرشته                                 
مرام و معرفت هاشون نوشته

نحوه ورود کاربران و نویسندگان به وبلاگ
سایت بلاگفا را بیاورید.www.blogfa.com
در صفحه نخست و یا در صفحه ورود به بخش مدیریت وبلاگ گزینه "ورود به وبلاگهای گروهی" را انتخاب کنید.در مرحله بعدنام وبلاگ(engine10)، نام کاربری خود و کلمه عبور را وارد کنید.
در مرحله بعد برای افزودن مطلب گزینه ی "پست مطلب جدید "را کلیک کنید ومطلب خود را در کادر مربوطه بنویسیدو در پایان گزینه "افزودن"را کلیک کنید.
در صورت نیاز میتوانید در صفحه اول بلاگفا از راهنمای بلاگفا هم کمک بگیرید.
          

امکانات سایت

   آی پی رایانه شما :